- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشـنـایی از تربت حـبـیب است نهجالفصاحه در خون، نهجالبلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاکها عجیب است قـصد نـماز دارد، خـورشید خـونگرفـته وقتی رسول اکرم بر نیزهها خطیب است قد قامتالصلاتش صد اوج در فراز است حی علیالفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است ششگوشۀ مراد است این عرش خاکخورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بینصیب است احساس استجابت، در این حریم جاریست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمریست بیشکیب است
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
هنوز داشت نفـس میکـشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کـویر نبود هزار و نهـصد و پنجـاه سال میگریم بر آن تنی که پـذیـرای جای تـیر نبود دو چشم بیرمقش سورۀ دخان میخواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود رسیـد طالـب پـیـراهـنی؛ دریـغ نکـرد رسـیـد سائل انـگـشـتـری؛ فـقـیر نـبود نمیسـرود چـنان و نـمینـوشت چـنین اگر که شاعر این قـصّه نـاگـزیر نبود شهید معرکه غـسل و کفـن نمیخواهد ولی سزای تنـش تکّهای حـصیـر نبود
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
با زخـمهـای تازه گـل انداخت پیکـرش تـسـلـیم شد قـضـا و قـدر در بـرابـرش مردی که عاشـقانهتـرین داغ را نوشت از بـس شـکـوه داشـتـه لبـخـنـد آخـرش میخواست نـور تازه بـپاشد در آسـمان مردی که آفـتاب، شد آن روز منـبـرش میگـفـت «لا یبـایـع مثـله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانـمـاز سرخ زمین را که باز کرد هـفـت آسـمـان رسـیـد بـه الله اکــبـرش تـنـهـا گـواه زلـف پـریـشـان او، نـسـیم حرفی نزد، از اینکه چه شد روی نی سرش تنها بـسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش»
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
لبتـشـنـهای و یـادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگـریست و این داغ دیگـری گاهی زره به تن به علی میشوی شبیه گـاهـی عـبـا بـه دوش شـبـیـه پیـمـبـری گـفـتـند کوفیان به تو از هر دری سخن وا شد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلـوه برون آمدی... دریغ بـا صـد هـزار دیـده نــدیــدنـد بـرتــری تنهایی تو بیـشـتر از پیـش واضح است حـالا که در مـیـان شـلـوغـی لـشـکـری شمشیر میکشی؛ چه شکوهی، چه هیبتی تـکـبـیـر مـیکـشـنـد... چـه الله اکـبـری یاران بی بـدیـل، عـجـب جـمع سـالـمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آنهـا که روی دسـتِ مـحـمـد نـدیـدهانـد بر نـیـزه دیـدهاند که از هر نظر سـری
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( نماز ظهر عاشورا )
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را و بالا میزند مردی دوباره آستـیـنش را وضو میسازد از خون گلوی خود چه راز است این؟ که میدانـد گـوارایی آب آتـشـیـنـش را؟ سراپا نیـتی دارد به ترک پا و سر آنجا که میبیند به مرگ خویشتن احیای دینش را به خون تکبیرةالاحرام میبندد به ظهر عشق که بسپارد به تیغ کج، قیام راستـینش را خودش هم خوب میداند چه کس در انتظار اوست چه با احساس میخواند نماز آخرینش را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام ( نماز ظهر عاشورا )
شد وقت آنكه از تـپـش افـتـنـد كائنات خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة» این آه ابرهاست زمین را دویده است؟ یا اشك فـاطـمهست كه افتاده در فرات حَی عَـلی الصّلاةِ حـبیب است، عَجّلوا قَـد قـامتِ الصّـلاةِ امـام است، الصّـلاة سجـاده پـهـن شد وسط رزمگـاه و بعد در شطّ خون گرفت وضو چشمهٔ حیات این آخـرین جـمـاعت مردان آشـنـاست ایـنجـا نـمیدهـنـد به نامحـرمـان برات رنگـینكـمانِ تـیر، فـضا را فرا گرفت امـا كـسـی به تـیـر نـمـیكـرد الـتـفـات ای آخـرین نـمـاز تو مـعـراج بـنـدگی! ای «ركعت شكسته» به قربان سجدههات «یـا أیـهـا الـّذیـن» بـه دنـیــا امـیـدوار سمت بهشت میرود این كـشتی نجات «یا أیـهـا العـزیز» سرت را بـلـند كن بنـگـر كه اوفـتـاده به پـای تو كـائـنات گردی فرا رسید و به هم ریخت مشرقین یعنی كه خـاك بر سر دنیـای بیحسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
زخم روی تنت آنروز که لب وا میکرد مرهم از پـنـجـرۀ بُـهْـت تماشا میکرد تا بـیـایی و قـدمرنـجـه به گـودال کـنی نیزه بر قامت رعـنای تو قد تا میکرد دخترت مویهکـنان پـشت سرت میآمد خواهرت مویکنان داشت تمنا میکرد شوق یعنی وسط نطق تو سرنیزۀ شمر سـر بوسـیدن لبهای تو دعـوا میکرد عید اعـدای تو بود و پسر ذیالجـوشن چکمۀ تازه در آن هول وبلا پا میکرد سخت اگر ذبـح شدی معرفت آهن بود همه دیـدنـد که خنجـر چه تقلا میکرد آه ای زاهــد بـیپـیـرهـن کــرب و بـلا چه کسی چون تو چنین پشت به دنیا میکرد اگر این کار جنون نیست بگو پس ز چه روی مو پریشان حرمت روی به صحرا میکرد
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
دخـتری روی زمین و پـدری بر نیزه به دل اهـل حـرم زخـم زد آخـر نیـزه یـاد جـد و پـدر و مـادر و پیـغـمـبرها بوسـههـایی زده بر پیکـر او هر نیزه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
رفتن برای تو شد و ماندن برای من بالای نی برای تو، شیـون برای من هـجـده سـر بـریـده از الان برای تـو هشتاد و چار دخترک و زن برای من بـاران سنگ کاش نیـاید به سوی تو یک شهـر تـازیـانهٔ دشـمن برای من خاکستر از حـوالیِ روی تو دور باد افتاد اگر که شعله به خرمن برای من من قـول دادهام بـروم هر کـجا تویی در مـاتـمِ فـراق تو مُـردن بـرای من بر من بـتـاب، نور دل دیدهام حـسین بـا نـایِ بـوتـراب شـکـفـتن برای من
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گلو و آن بدنی را که مصطـفی بوسید به قـتـلگـاه لبِ تیـر و نـیـزهها بـوسـید و حَنجری که بر آن جای بوسۀ زهراست چه قدر خنجرِ این شمرِ بیحـیا بوسید
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تا باز کرد در دل روضه لهـوف را در خـون تـپـیده دیـد تمام حروف را میدیـد واژههـا همه فـریـاد میزنـند داغی عـظیم و مرثیههای مخوف را میدیـد تیـرها که نـشـانه گـرفـتـهاند خـورشـید چـشـمهای امـام رئوف را آمـادۀ هــجـوم بـه قـلـب مـطـهــرش پُر کردهاند نیـزه به نیـزه صفوف را این دشنههای تشنه به تصویر میکشند بر مشعر الحرام گـلـویش وقـوف را انگـار از ضریح تـنـش باز میکـنند با نعـلهای تـازه دخـیـل سـیـوف را
: امتیاز
|
ذکر مصائب عصر عاشورا و قتلگاه سیدالشهدا علیهالسلام
نـام حـسین بـردم و عـالـم صفا گرفت از خـانـۀ کـریم، سـلـیـمـان بهـا گرفت منت گذاشت بر سر نوکر که در ازل خاک اضافهای صله داد و گدا گرفت ما را علی برای حسینش خریده است شکـر خـدا که دست گـدا، آشـنا گرفت گرچه برای عـشق تو مَحرم نبـودهایم از مـرهم نـگـاه تو دلها شـفـا گـرفت مـولا به محـضرت کم ما و کـرامـتت شاید شد و ز مرحمـتت کـربلا گرفت حالا که صحبت از حرم و کربلا شده قـلبـم به یـاد کـشـتۀ دشـت بـلا گـرفت از ساعتی که جسم حـسین ناتـوان شد چشمش میان گودی و خیمه خطا گرفت گـرگـان به نیت حـرم و غـارت آمدند چـشم حـرام خـیـمـۀ خـون خدا گرفت حـال مـخـدرات حــرم بـیقــرار شــد دور و بر خـیام حـسین بیحـیا گرفت گـودال و خـیمه و طپش قـلب کودکان زینب میان گودی و خیمه عزا گرفت “وَ الشِّمْرُ جالِسٌ” دل زینب کـباب شد خنجـر حیا نکرد سر او از قـفا گرفت
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
میان عرش و زمین این چنین طنین افتاد «بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد« نه روی خار زمین پیکرش به خون غلتید به روی خـاک سـتم روی نـازنین افتاد ز صدر زین، چه بگویم که با رخ گلگون به موجی از یم خون خاتم و نگین افتاد نـدارد او بـجـز از تـیـغ قـاتـلـش یـاری به قـتـلگـاه بـلایـی که بیمـعـیـن افـتـاد بریخت خون جبینش به روی لبهایش چو راه تـیـغ ستـمگر بر آن جـبین افتاد گرفت ظلـمت هـستی دوبـاره عـالـم را چراغ چشمۀ عرشی چو بر زمین افتاد تـنـش ز تـیـغ سـتـم پـاره پـاره گـردیده ز پـارههای تنـش رخـنهها به دین افتاد تـمام گـلـشن عـمرش خزان شده، یعنی به زیر حـنجره، شمشیر لاله چین افتاد هـزار و نُهـصد و پنجـاه زخـم او یعنی ورق ورق به زمین مصحف مبین افتاد تمام غـربت او را نموده حس «یاسر» به روی خاک عزایش چو دل غمین افتاد
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
تشنگی مثلِ غباری شد توانش را گرفت بیرمق شد چشمها،اشکِ روانش را گرفت تا فرو شد نیزه در حلقش، دلِ زهرا شکست نالههایِ مادری گویا که جانش را گرفت “یا بُنّی” شد پراکـنده به هر جایِ جهان این ندا در قتلگه خیلی امانش را گرفت لعـنتِ هفـت آسمان بر کـینهتوزیِ سنان نیزهای زد بر گلو و خون دهانش را گرفت حرمله پرتاب کرد از چلّهاش تیرِ سهپر قلبِ آقا این طرف ضربِ کمانش را گرفت از رویِ مرکب زمین افتاده با حالِ خراب ذکر یا اللّه و یا مـنّان زبانـش را گرفت شیعیانش را دعا میکرد در گودالِ خون این دعایِ خاص قلبِ مهربانش را گرفت صورتش بر خاک بود و گاه میگفت العطش تشنگی مثلِ غباری شد توانش را گرفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
بعد یک عمر که با بودن تو سر کردم حـال باید تک و تنهـا به حـرم برگردم من به لبخـند سرِ صبح تو عـادت دارم پس نخور غصه شبیه تو رشادت دارم من بمـیرم اگر این عشق هـلاکـم نکـند سایـهات را ز سـرم کاش خدا کم نکند دشـمـنت از دل گـودال اگر زد سـنگـم تو بمان خیمه خودم میروم و میجنگم با تو هستم پسر فاطمه! خواهش کردم از کنارم نرو مثل همه! خواهش کردم طاقـتم نیست ببـیـنم سـرت افـتاد زمین اینقـدر آه نکـش، خواهـرت افتاد زمین خواهرم، عاطـفۀ خواهریم را چه کنم؟ پـیـرهـن بـافـتـۀ مـادریـم را چـه کـنـم؟ دیدم از دور کسى چکمۀ خود پا میکرد زیر حـلقـوم تو را شـمر تماشا میکرد حاضرم رو بزنم، چنگ به رویت نزنند موى خود را بکنم، پنجه به مویت نزنند
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و عصر عاشورا
دردا که درد و مـاتم تو بیطـبیب ماند در گـوش پـاره، نـالـۀ امن یجـیب ماند ای راوی حـمـاسۀ سـرهـای سـربـلـند! تنها حکـایتی ز تو از بـوی سیب مـاند مبـهـوت مـانـده چـشم ترم بر نگـاه تو ســربـاز کـرده عــقـدۀ دیــریــنـۀ دلـت ای پـاره پـارهتـر بـدنـت از حـمـایـلـت شد خـشکتـر لب تو ز خاک کـویرها ای کاش، رنگ آیـنه زنگـار میگرفت ای کاش، روز همچو شب تار میگرفت بر گوش میرسید کـماکان صدای تـیغ بـاران تـیر بـود و فـضا غرق دود بود بر روی خاک، تشنهلبی در سجود بود از گیر و دار شورِ اذانها، اقامه رفت
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در وداع با حضرت زینب سلام الله علیها
با سرشكت شد دلم در بین مژگانت اسیر بیش از این با اشك بر من راه میدان را مگیر خوب میدانم كه قبل از رفتنم جان میدهی رنگ رخساره خبر میدهد از سر ضمیر خواهرا در پیش چشمانم به خود لطمه مزن ای گل روی تو نازكتر ز گلبرگ حریر خواهشی دارم بیا و بر غم من صبر كن راه را بگشا به رویم سد مكن برمن مسیر لحظههای آخر است و مادرم چشم انتظار سینهام تنگ است خواهر لحظهها دیر است دیر پیش پای مركـبم كمتر بزن بر سیـنهات دور كن از پیش چشمان من این طفل صغیر مـیروم امـا پـریـشـانـم پـریـشـان تـوأم بیش از با اشك بر من راه میدان را مگیر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
سخت است بهـر من که برادر نبینمت میمیـرم از فـراق رخـت، گر نبینمت آرام جـان من، کـمی آهـسـتـهتـر بـرو بگـذار تا که خـسـته، مـکّـدر نبـینـمت کـردم هـمـاره زمـزمـه امن یجـیب را تا یک نفس شکسته و مضطر نبینمت یک دم چـگـونـه زنده بـمـانم بدون تو دیگـر چگـونـه این دم آخـر نـبـیـنـمت فیض زیـارت تو به هر کس نـمیرسد حیف است ای حـسین، مکّـرر نبینمت ایکاش عمر من بسر آید که این چنین تنهـا به پیـش این همه لـشگـر نبـینمت ایکاش من به جای تو پرپر زنم، ولی هرگز به خاک غـمـزده پـرپـر نبینمت کـردم دعـا بـرای توای آفـتـاب عـشق تـا زیر ابـر نـیـزه و خـنـجـر نبـینـمت پیش از شهادتت تو دعا کن که بعد تو من غـرقـه خـون برابر مادر نبـیـنمت ای سـرو سـرفـراز، به گودال قـتلگـاه ایکاش من بـمـیرم و بیسـر نبـیـنمت خون گریه کن «وفایی»ازاین درد جانگداز هرگز بدون چـشم ز خون تر نبـیـنمت
: امتیاز
|
مدح و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
دنیـا تو را به لحـظه تقـدیـر میکـشید انگـار خـط به آیـه تطـهـیر میکـشـید با یک سه شعبه قلب شما پارهپاره شد آقا شمـا چرا ز کـمـر تـیـر میکـشید؟ قـرآن کـامـلی تو و ای خاک بر سرم کـار تو آیـه آیـه به تـفـسـیر میکـشـید با قصد قرب جسم تو را مثله میکـنند گویی کسی به قتل تو تکـبیر میکشید طفـلان بیپـنـاه تو را با تمـام بـغـض دارد کسی پس از تو به زنجیر میکشید
: امتیاز
|
ترسیم وقایع عصر عاشورا و رزم و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
کم کم غروب روز عطش شد به کربلا هر لحظه شد فزون غم غربت به نینوا یـاران یکی یکی هـمگی پـر کشیـدهاند لب تـشـنه بر وصـال الـهـی رسـیدهاند از داغ هر کدام جگرخون و دل غمین بنـشـسـتـه بود بر دل شه تـیـر آتـشـین هر داغ بر امـام چنان داغ اکـبر است بر هر شهید هم پدر و هم برادر است از داغ جون و حُر و وهب های لشگرش آن گـشـته بر امـام که از داغ اکـبـرش هـفتاد داغ و یـک دل تـنـهـا نـمیشـود این خـیل داغ ها که به دل جا نمیشود از یک طرف این همه داغ کمر شکن از یک طرف اهل حرم غرق در محن لب تشنه و غریب و جگرخون و بیدفاع این حال خیمههاست که باید کند وداع لرزید ناگهان همۀ عرش حق به هوش هَلْ مِنْ مُعِینِ خون خدا میرسد به گوش۱ هَلْ مِنْ مُعِینْ بهـانـۀ آن مـلجـاء حـیات تا همچو حُر، کسان دگر را دهد نجات آیـا کـسـی بـرای ثـوابـی در ایـن مـنـا گــردد مــدافــع حـرم خــتـم الانــبـیـا؟ آیا کسی بود که در این دشت پُـر بلا؟ بهر رضای حق شود این لحظه یار ما؟ هَلْ مِنْ مُـغِـیثِ یَـرْجُـو الَی الله شد بلند تا بلکه عـده ای برهـاند ز جهـل و بـند از این نـدا به خـیـمه رسد داغ دیگری اهـل خــیـام را بـه دل افـکــنـده آذری داغی که بر زمین و زمان لرزه افکند حتی شرر به کـودک گـهـواره میزند با گریـه بر نـدای پـدر می دهد جـواب بـا شـیــوۀ تـلــظی اش از دامـن ربـاب کای جان عالـمین، پدر گرچه اصغرم کـوچکـتـرین مـدافـع دین، ذبـح اکـبرم از خیمه پر کشید و به دست پدر رسید ناگه به تیر حرمله او هم بخـون طپـید شد تازه داغ محسن و هم داغ مادرش پاشید سمت عرش خدا خون اصغرش گفتا به سوز دل که در این محضر خدا آسـان بُـود تـحمـل ایـن داغ پُـر بـهـا۲ شد دفن پشت خیمه، مبادا که مادرش۳ بیند ز طفل تشنه لب خویش حنجـرش هـفـتاد داغ دیـده و این داغ برتر است این داغ اصغرش بخدا زخم اکبر است خاکم به سر چسان کنم این غصه را بیان زیرا که نیست در دل من اینـقدر توان دیگر نمانده چاره، دگر وقت رفتن است تنها حسین مانده و این خیل دشمن است با سوز دل برای وداعـش کند خـطاب زینب، سکینه، فاطمه، کلثوم یا رباب۴ شد لحـظـۀ جـدایی و من هم دگـر روم تـا جـام آخـریـنِ بـلا را بـه سـر کـشـم آمــاده بـلا بـشـویـد؛ وقـت ابـتلاسـت۵ زین پس دفاع دین خـدا در یدِ شماست گـشتند جمـلگی به فـغان با دلی غـمین اما سـکـیـنـه بود وداعـش صد آتـشـین گفت ای غـریب تـشنه لب دشت کربلا تسلـیم مرگ گشته ای از جور اشقـیا؟۶ اصلا پـدر بـیـا بـرویم شـهـر جـدمـان جان سکـینه در دل این دشت غم نمان گـفتا پدر به دخـتر خود با دلی حـزین با اشک خود دلم تو مسوزان بیش از این ای وای مـن رسـیـده زمـان وداع یـار زینب به داغ هـجـر بـرادر شده دچـار آخر چـسـان نـظـاره کـنـد تا بـرادرش تن در دهـد به تـیـغ عـدو در برابرش بر پا شده قـیـامتی از حـال خـواهرش دست حـسـیـن و دامـن امـداد مـادرش تا که شود وداع مـیـسر به صـد محـن زینب صبور باش و دگر بر رخت مزن خون بارد از وداع برادر به هر دو عین صد بار مُرد و زنده شد از غربت حسین زان پس حـسین گـفت بیاور برای من آن یـادگـار مـادرم، آن کهـنه پـیـرهـن بر دست باف مادر خود فکر چاره کرد پیراهنش به خنجر خود پاره پاره کرد تا شایـد از چـپـاول دشـمن شـود امـان اما نشد؛ چسان کنم این غصه را بیان۷ تنهـا امام مـانـده و قـومی حـرامخـوار یک تن غریب و بیکس و این خیل نیزهدار این پـور مرتضی و یـد الله دیگر است دشمن هم آگه اینکه علی را برابر است بنشست بر بُراق که معراج پیش روست هان دل سپار این رجز هاشمی اوست من پـور مـصطـفـیایم و فرزند کـوثرم فخرم همین بس است که فرزند حیدرم جــدّم بـود نـبـی خــدا؛ ایـن سـعــادتــم همچون نـبـی چـراغ و نـشـان هـدایـتم قرآن به شأن ما شده نازل دراین جهان یعـنی منم نـشـان سعـادت به هر زمان من موجـبـات ایـمـنـی از خـشم داورم در روز حشر ساقی آن حوض کوثرم یاران من به روز جزا جمله رسـتگار چونان که دشمنان همگی زار و شرمسار۸ جانم فدای آنکه رجـز خـوانیش چـنین از باب رحمت است و هدایت برای دین میخواست آن خدای کرم، آخرین نفس بیرون کشد ز آتش دوزخ دوباره کس امـا چه سـود پـاسـخ این رحـمـت خـدا شمشیر بود و تیر و کمان بود و نیزهها ناچار حمله کرد بر آن جـمع بیشـمار گردد عدو ز رزم علی وار؛ تار و مار یاد عـلی و خـنـدق و عَـمْـرِبْنِ عَـبْد وَد با حملهاش به دشمن خونخوار زنده کرد خـیـبـر دوبـاره یـاد هـمه آمـد و عـلـی مرحب به زیر تیغ حسین میرود بلی دشتی که پُر شده ز کماندار و نیزهدار چون تیر جان خود زده در چلۀ فرار۹ نــاگــاه ابـن سـعــد زنــا زاده زد نــدا این است آن یـلی که بود پور مرتضی تنها نمیتوان که به رزمش دمی روید باید که جمله مـتحد و حملهور شوید۱۰ باران تیـر و نیزه و شمـشیر شد روان جایی نمانده سالم از آن جسم نیمهجان میدید از عـطش چـو مـه آلـود آسمان چون چوب خشک گشته زبانش در آن میان ناگاه جـمـع دیگـری از خـیـل ناکـسان با قصد حمله گشته سوی خیمهها روان او غـیرت الله است؛ نباشد در او توان بیـنـد چـنین جـفـای بزرگی ز دشـمنان در شط خون نشست و بر آن قوم بیحیا با صوت مرتضایی خود زد چنین نـدا کای کافـران بزدل؛ اگر نیست دیـنتان آزادگی کـنـیـد و نـجـنگـیـد بـا زنان۱۱ در این مـیان حـریف شما یک تـنه منم هر چـند سـی هـزار بود خـیـل دشـمنم تنها غریب و تشنه و مجروح زخم کین در رزم سـی هـزار نفـر دشـمن لعـین با تیغ و تیر و نیزه و شمشیر و سنگ و چوب کردند حمله بر شه خوبان در آن غروب تنهاتر از همیشه و عطشانتر از کویر بی شک قتیل روز سقیفه است یا غدیر زخم تن مطـهـرش از حـد شده فـزون خاکم به سر که قتلگهش گشته شط خون زخمیّ تیر و نیزه و شمشیر و سنگها هر کس ز ره رسیده زده ضربه از جفا ناگاه عـرش حـق ز جـفا بر زمین فتاد از روی اسب خـون خدا بر زمین فتاد با زین واژگون و سر و یال خون نشان اسبش به سوی خیمه شده با فغان روان تـا آتـشـی دوبـاره به قـلـب حــرم زنـد اهـل خـیـام را خـبـر از حـال شه کـند از خـیمه زینب آمد و در قـتـلـگاه دیـد تیر سه شعـبه قلب امامش ز هم دریـد راهـی نـمـانـده تا که کـنـد یـاری امـام ناچار رو به سوی به عدو با غمی تمام کای ابن سعد این بودت دین؟ کنی نگاه؟ اینگـونه ظالـمانه کـنند قـتـل جـان شاه با سوز دل صدا زده بر خـیل دشمنان نَبْوَد یکی منصف و مسلم به جمعتان؟ اما جـواب زیـنب کـبـری در آن مـیان دادی به تیر و نیزه و شمشیر با سنان۱۲ شـد قـتـلـگـاه؛ مـذبـح آن رحـمـت خـدا خنجـر به دست میرود ابلـیس در منا شد هـول رستخـیز؛ اذ الـشّـمس کوّرت بـایـد شـود جــبـال ز داغ تـو سـیـّـرت دریا پُـر تـلاطم از این داغ و سجّـرت جـان هـای عـالـمـین ز داغ تو زوّجـت زین غـم تـمام عـالم هـستی دریـده شد بـادی سیاه و سـرخ به دنـیا وزیـده شد شد آسمان تیره و تار و بخـون نشست گویی تمام عرش الهی ز هم گسست۱۳ جبریل صیحه میزند از این غم عظیم مـادر ز عرش آمد و شد در مـنا مقـیم زین داغ بس گران کمر مصطفی شکست قـلب ملائک و کـمر مرتضی شکست تنها، غریب، بیکس و عطشان و جان نثار دشمن پی جنایت و او مست وصل یار خورشید دین به روی زمین پاره پاره شد حـتـی دل خـدا، بـخـدا پُــر شـراره شد خاکم به سر چگونه دهم شرح قتل شاه قرآن ورق ورق شده در عـمق قـتلگاه سائل بس است شرح غمش هان خموش باش والشمر جالس ... ز امامت به گوش باش
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
سوخت از داغِ تو و غرق حرارت شده بود پیشِ مادر به گلویِ تو جسارت شده بود آسمان تیره شد و سخت زمین لرزه گرفت شمر آن ثانیه که دست به کارَت شده بود عرشِ حق را چه به هم ریخت «بُنیّ قَتلوک« چونکه مکشوفترین متن و عبارت شده بود غرقِ خون! در دل گودال! غریب و تنها خاکِ صحرا نگرانِ تو و یارت شده بود سر و انگشتر و پیراهن و دستار و کفن دست و پا میزدی و لحظۀ غارت شده بود حرمله در پیِ گهـواره لـبِ خـیمه رسید خیمهها سوخت و هنگام شرارت شده بود خیره شد سمتِ سرت زینبِ مضطر! ای وای صحبت از بستنِ دستان و اسارت شده بود
: امتیاز
|